دلنازدلناز، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

نفس مامان و بابا

عشق بابا و مامان

سلام عشق مامان از اینکه موهات رو ببندم ناراحت میشی همش میگی مامان نمیخواد ببندی گیره بزن اما فقط به خاطر بابا اجازه میدی موهات رو ببندم آخه بابایی کلی خوشحال میشه وقتی دخترش موهاشو میبنده برا همینم میگی موهامو ببندم بابایی عاشقم میشه وقتی هم که موهاتو بستم میری به بابا میگی بابا عاشقم شدییییییی ؟؟   یعنی اونموقع است که دلم میخواد بخورمت ، نفسی بعضی وقتا که داری حسابی شیطونی میکنی بابا بهت میگه دختر خوبی باش تا به حرفت گوش بدم تو هم حسابی قیافتو مظلوم میکنی دختر خوبی میشی توی این عکس هم موها تو بستی هم این که دختر خوبی شدی   وقتایی که کار بدی انجام میدی منم ناراحت میشم و بهت میگم کارت بد بود من ناراحت شدم...
10 بهمن 1391

پیش دکتر رفتن .......

اول هفته دختر ناز مامان تب کرده بودی و حسابی بی حال بودی شب با بابا رفتیم پیش آقای دکتر تو مطب قبل از اینکه بریم داخل میگفتی آقای دکتر مهربونه مثل گوشی دلناز داره و میخواد صدای کوپ کوپ قلبمو گوش بده ببینه دلنازی تب داره یا نه خلاصه همین که اومدیم از در اتاق بریم داخل شروع کردی به گریه که اینجا نریم اینجا نمیام تا وقتی دکتر معاینه کرد حسابی شلوغ کردی و همش میگفتی از اینجا بریم بیرون اما وقتی رسیدیم خونه به من میگفتی مامانی دیدی آقای دکتر ترس نداره که فقط آروم معاینه میکنه همین وروجک من تو دیگه من و نصیحت میکنی و هر چی بهت میگم به خودم تحویل میدی عمرمییییییییییی اما خدا رو شکر داروت رو خوب میخوری و اذیتم نمیکنی برا دارو سرت رو میگیری بالا...
10 بهمن 1391
1